توسل دختر فراری به خبرنگاران/ معاون مطبوعاتی وزیر قهر کرد
1 دقیقه خوانده شده
پیشکسوت روزنامه نگاری میگوید: از جمله مطالبی که مبنای یکی از شکایات اصلی از «ایران جوان» شد، ماجرای فرار دختری از خانه بود. این دختر بعد از فرار به اصفهان رفته و چند جوان او را به زور به خانه خود برده بودند. دختر تلاش کرده بود مفری پیدا کند و از خانه این جوانان بیرون رود ولی نمیتوانست، او به دفتر «ایران جوان» زنگ میزد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خبرنگاران و رسانه و به نقل از ایرنا؛ بهروز بهزادی در بخش سوم گفت وگوی خود با «پروژه تاریخ شفاهی روزنامهنگاری و رسانه ایران» از انتشار ماجرای فرار یک دختر از خانه، قبول سردبیری و مدیرمسئولی روزنامه اعتماد، توقیف یکساله و یک هفتهای روزنامه اعتماد و … صحبت میکند.
ایرنا: مقداری هم درباره مجله «ایران جوان» بفرمایید.
بهزادی: در آغاز مدیرمسئول همه نشریات موسسه مطبوعاتی ایران، خود آقای فریدون وردی نژاد بود، از جمله «ایران جوان». روزی ایشان گفت میخواهم مدیرمسئولی نشریات را واگذار کنم. از این رو من مدیرمسئول مجله «ایران جوان» شدم. این نشریه مجله نویی در میان نشریات وقت بود. بحثهای جدید و تازهای را مطرح میکرد و عکسهای زیبایی را روی جلد خود قرار میداد. مثلا خاطرم است عکسی از اسکی کردن جوانان تهرانی در آبعلی یا مسابقه اتومبیلرانی منتشر کرد. جوانانی در «ایران جوان» کار میکردند که من تخصصشان را واقعا ستایش میکردم. جوان بودند و شور جوانی داشتند.
برای مثال یکی از مطالبشان که بعدا مبنای یکی از شکایات اصلی از «ایران جوان» شد، ماجرای فرار دختری از خانه بود. این دختر بعد از فرار به اصفهان رفته بود و چند جوان او را به زور به خانه خود برده بودند. دختر تلاش کرده بود مفری پیدا کند و از خانه این جوانان بیرون رود ولی نمیتوانست. او به تلفن دسترسی داشت از این رو به دفتر «ایران جوان» زنگ میزد. بچهها شرح زندگی او را میگرفتند و آن را به عنوان خاطرات یک دختر فراری در مجله «ایران جوان» منتشر میکردند. البته این خاطرات منفی بود، یعنی این طور نبود که فرار از خانه را توجیه کند بلکه این مساله را تبیین میکرد که نباید از منزل گریخت وگرنه به این بلا دچار میشوید.
سر همین مطلب من را به عنوان مدیرمسئول محاکمه کردند که محکوم هم شدم.
یعنی به پلیس اطلاع ندادید که چنین ماجرایی در حال انجام است؟
به پلیس اطلاع دادیم و تلفن را هم به پلیس دادیم اما نفهمیدیم آخر این ماجرا چه شد.
یعنی متوجه نشدید سرنوشت آن دختر چه شد؟
نه دیگر.
تیراژ «ایران جوان» چقدر بود؟
آخرین تیراژش وقتی که توقیف شد ۱۰۰ هزار نسخه بود.
بله. آقای الیاس حضرتی دنبال من فرستاد. این هم ماجرای جالبی دارد. آقای حضرتی گفت امتیاز یک روزنامه به نام «اعتماد» را گرفتهام بیا و آن را برای من درآور. من آن موقع سردبیر «ایران دیلی» بودم و هنوز کاملا از «موسسه ایران» بیرون نیامده بودم. چون همه انگلیسی شان خوب نبود ولی من در خارج تحصیل کرده بودم و انگلیسی بلد بودم.
در «ایران دیلی» تغییرات زیادی داده بودم. خیلی راحت بودم و فشار رویمان کم بود چون کسی انگلیسی نمیدانست که بیاید مطالبش را بخواند و ایراد بگیرد که این را ننویسید و آن را بنویسید.
از این روزنامه درآمدم و آقای حضرتی یک عدد میز به من داد و گفت کار را شروع کن. من هم همه کارهایش را کردم. یک سری از بچهها را از روزنامه «ایران» آوردم. یعنی روزنامه «اعتماد» با بچههای خوب روزنامه «ایران» و «ایران جوان» که من مدیرمسئولش بودم و توقیف شده بود، درآمد. یعنی اساس تحریریه این روزنامه را من بنا کردم.
شما هم مدیر مسئول اعتماد بودید هم سردبیر؟
نه، مدیرمسئولی را چند سال بعد آقای حضرتی به من واگذار کرد و من قبل آن سردبیر بودم. گاهی به آقای حضرتی میگفتم من دیگر خسته شدهام.
مثلا ۱۰ سالی از سردبیری من میگذشت که آقای جواد دلیری را به «اعتماد» آوردیم. من فقط شبها روزنامه را میخواندم و گاهی اگر چیزی به نظرم میرسید به آقای دلیری میگفتم.
روزنامه اعتماد تا حالا چند بار توقیف شده است. در مورد توقیفها بفرمایید.
ما یک توقیف یکساله داشتیم و چند توقیف کوتاه مدت. توقیفهای مثلا یک هفتهای.
توقیف یکسالهتان بر سر چه بود؟
در مورد حصر آقای مهندس موسوی بود. شورای عالی امنیت ملی گفته بود درباره حصر چیزی منتشر نکنیم. اما آقایمحمد جواد لاریجانی که رئیس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه ایران بود به سازمان ملل رفته بود. از ایشان در این باره پرسیده بودند و او گفته بود که بله ما آقای موسوی را حصر کردهایم. دلایلش را هم بیان کرده بود.
خب ما هم گفتیم این بهترین خبر است دیگر. شورای عالی امنیت ملی گفته این را کار نکنید ولی یک مقام برجسته ایرانی در دنیا آن را اعلام کرده است. ما هم به نقل از آقای لاریجانی نوشتیم که مهندس موسوی به حصر رفت.
بعد چه شد؟
هیچ چیز. فشار روی فشار. بعد هم برایمان پرونده درست کردند. بهانههای دیگری هم البته آن موقع داشتند. مثلا یکی دو مورد از ستونهای ما که طنز بود بهانهشان بود. اینها را بردند دادگاه. دادگاه طولانی شد و حکم داد.
توقیف بعدیتان چه؟
توقیف بعدی یک هفتهای بود. دقیقاً یادم نیست که چه بود. چون مدتش کوتاه بود یادم نیست.
جایی فرموده بودید که توقیف ما به خاطر ناراحتی ای بود که آقای رامین معاونت مطبوعاتی وقت از اعتماد داشت…
بله، آمدن آقای محمدعلی رامین جالب بود. بعد از انتخابات سال ۸۸ بود که یک روز دیدیم آقای رامین معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد شد. یک مرتبه گفتند آقای رامین دارد به روزنامه «اعتماد» میآید. من هم موضوع را به آقای حضرتی اطلاع دادم تا آقای رامین به اتاق ایشان برود. اصلا تصور نمیکردیم ایشان به داخل تحریریه بیاید. در تحریریه ما هم بچهها عکسهای مهندس موسوی و نمادهای انتخاباتی را به دیوار زده بودند. چون روزنامه، روزنامه اصلاح طلب بود و طبیعی هم بود که از مهندس موسوی و آقای کروبی حمایت کند.
آقای رامین وقتی به تحریریه آمد یکمرتبه شوکه شد. شاید اگر ۱۰ روز دیگر میآمد ما آن عکسها را برمیداشتیم. انتخابات دیگر تمام شده بود.
این مساله عصبانیاش کرد. بعد هم بچهها صحبت کردند. فضای تندی در مکالمات به وجود آمد. آخر سر ایشان قهر کرد و رفت. وقتی قهر کرد بعدا به قول معروف زهرش را به روزنامه ریخت. به نظر من آقای رامین صلاحیت رجل سیاسی و معاون مطبوعاتی بودن را نداشت.
اگر ما بخواهیم دوران روزنامه نگاری بعد از پیروزی انقلاب اسلامی را به سالهای ابتدایی پس از انقلاب، دوران جنگ، دوران سازندگی، دوران اصلاحات، دوران آقای احمدی نژاد، دوران آقای روحانی و دوران آقای رئیسی تقسیم کنیم. درباره هر دوره چه میتوانیم بگوییم؟
دو سال ابتدایی انقلاب فضا، فضای بسیار بازی بود و هیچ کس یا هیچ چیز جلودار روزنامه نگاران و مجله نویسان نمیشد. هر چیزی را هم سوژه میکردند. همان فضا بود که شاید این امید را به وجود آورده بود که روزنامه نگاری مملکت یک تکانی بخورد.
ولی همان زمان هم من وقتی روزنامه نگاری کشور را با رادیوتلویزیون وقت مقایسه میکردم، میدیدم صدا و سیما که دست دولت است عقب میرود و مطبوعات که دست ملت است مدام جلو میرود. تصورم این بود که روزی سراغ روزنامهها هم خواهند آمد. به هر حال نمیشود تلویزیون به یک صورت رفتار کند و اخبارش یک جور باشد ولی روزنامه ها اخبار و انتقاداتشان به صورتی دیگر باشد.
به هر حال آزادی کامل بود و کسی هم با مطبوعات زیاد کاری نداشت. مطبوعات هم تیراژهای بالایی داشتند. بعدا که من با بسیاری از مطبوعاتیها صحبت کردم میگفتند بهترین دوران زندگی ما همان دو سال اول انقلاب بود. مثلا همان دکتر علی بهزادی عمویم که صحبتش را کردیم مجلهای داشت به نام سفید و سیاه. مطلبی داشت به عنوان معشوقههای شاه. میدانید خود اسم این مطلب چه تیراژی میآورد. بعد آهسته آهسته این فضا بسته شد. دولت قوام و نظامی پیدا کرد.
لینک کوتاه: http://khabarnegaranvaresane.ir/?p=21333