د٫ آبان ۲۱ام, ۱۴۰۳

خبرنگاران و رسانه

حاوی اخبار صنف خبرنگاران، اصحاب مطبوعات و رسانه‌های کشور

آخرین روزهای وزیر خارجه‌ای که روزنامه‌نگار بود

1 دقیقه خوانده شده
۱۹ آبان سالروز اعدام وزیر خارجه ای بود که اولین دکترای روزنامه نگاری را گرفت. شخصیتی پر شور که بارها از مرگ حتمی گریخت.
آخرین روزهای وزیر خارجه‌ای که روزنامه‌نگار بود

۱۹ آبان سالروز اعدام وزیر خارجه ای بود که اولین دکترای روزنامه نگاری را گرفت. شخصیتی پر شور که بارها از مرگ حتمی گریخت.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خبرنگاران و رسانه و به نقل از آرمان امروز؛ آخر سر، اولین دکترای روزنامه نگاری ایران را با بدنی مریض، زخمی و تبدار، با برانکارد جلوی جوخه اعدام بردند!
بار اول در سخنرانی بر مزار محمد مسعود توسط عبدخدایی نوجوان ۱۵ساله از اعضای فداییان اسلام ترور شد، چند تیر به قلب و طحالش خورد اما زنده ماند. بار دوم پس از دستگیری در حضور تیمور بختیار، شعبان بی مخ با چاقو به جانش افتاد تا کارش را بسازد و به دادگاه زحمت ندهد! اما خواهر فاطمی خود را سپر کرد و…
وزیر خارجه و شیفته مصدق بود. او را پیشوا می نامید، مصدق نیز چون پسرش دوست داشت.
در ۲۵مرداد۱۳۳۲شاه دو تا کاغذ امضا کرده و با ثریا در کلاردشت بود که با شنیدن شکست کودتا به بغداد فرار کرد، همیشه در روزهای سخت آماده فرار بود!
در عرض این سه روز تا کودتای ۲۸مرداد که شاه برگردد، فاطمی بر شاه و دربار تاخت و گفت: «دربار در تمام طول ده سال اخیر قبله گاه متخلفان بوده و از همه بدتر تنها تکیه گاه خارجیان و اتکا سفارت انگلیس این دربار گند و کثیف بوده…»
«ثروت یک مملکت را به غارت بردید، املاک و اموال و نوامیس مردم از دست این خانواده سی سال است در امان نبوده، حالا هم مثل دزدها از تاریکی شب برای کودتا استفاده می‌کنید و به کلاردشت تشریف می برید…پدر شما به دستیاری آیرونساید انگلیسی به روی هموطنان خود شمشیر کشید و عاقبت در منتهای نکبت در گوشه ژوهانسبورگ چشم برهم گذاشت…»(سرمقاله هایِ باختر امروز، مورخه ۲۵ و۲۶مرداد۱۳۳۲)
پس از این صحبت ها مردم به خیابان‌ها ریخته و مجسمه های شاه و پدرش را سرنگون کردند حتی غلامرضا تختی در راس افراد نیروی سوم در کندن مجسمه رضاشاه در میدان توپخانه شرکت داشت. فاطمی اصرار می‌کرد که مصدق اعلام جمهوری کند، حتی صحبت از ایجاد شورای سلطنتی به ریاست دهخدا شد!
اما مصدق که در تمام عمر بر اصول مشروطیت پایبند بود و بر آن قسم خورده بود، قبول نکرد. فاطمی با عصبانیت گفته بود «این پیرمرد، عاقبت سرِ همه ما را به باد خواهد داد…!»
هنگامی‌که محمدرضاشاه با کودتای ۲۸مرداد بازگشت، فاطمی توسط حزب توده ماه‌ها مخفی شد، کیانوری در این مورد می‌نویسد:
«میخواستیم او را از ایران خارج کنیم، فرصت نشد».
شاه که کینه شدیدی از او داشت به شدت در پی اش بود، سرانجام اتفاقی در میدان تجریش در منزلی پیدایش کردند با ریشی بلند و انبوه…
دکتر محمد مکری که با فاطمی در زندان لشکر بوده، حمله شعبان و اوباشانش را از فاطمی چنین شنیده: «در اتاق تیمور بختیار بودم که مخبرین روزنامه ها را خبر کرده و آن‌ها مرتبا عکس می‌گرفتند در این فاصله چاقوکشان شعبان بی مخ را خبر کردند.
بختیار دستور داد مرا به زندان تحویل دهند با مامورین از اتاق بختیار بیرون آمدم در راهرو، چاقوکشان بر سرم ریخته و در برابر ماموران با چاقو به جانم افتادند. خواهرم خود را رسانده با دیدن پیکر خونین من، خود را بر روی من انداخت. ضربات چاقو  بر پیکر او وارد می‌شد و من از مرگ حتمی نجات پیدا کردم»
(خاطرات من…، محمد مکری…ص۳۹الی۴۰)
نشریات درباری عمدا در مورد دستگیریش، مطالب مسخره ای نوشتند مثلا در محل اختفایش یک چک۳۰۰هزار دلاری پیدا شده…! اما مشخص شد که تنها ۱۶۰ریال، کل موجودی فاطمی بوده…! با بدنی بیمار و زخمی همچنان تحت بازجویی بود، آخرین روزهای زندگیش در نامه به آیت الله زنجانی، چنین نوشته بوده: «…بنده مریضم، چاقو خورده ام…آرزو دارم که نفسهای آخر زندگیم نیز در راه نهضت و سعادت هموطنام صرف شود» (مصدق، سالهای مبارزه، غلامرضا نجاتی…ج۲ص۳۰۱)
دادگاهش سری بود نمی‌توان گفت چه گذشته اما نمایشی بیش نبوده، چون، شاه از قبل، حکم اعدامش را در گفتگو با روزولت صادر کرده بود: «…حسین فاطمی هنوز دستگیر نشده، ولی به زودی او را پیدا خواهند کرد، فاطمی بیش از همه ناسزاگویی کرده، مجسمه های من و پدرم را سرنگون کرد و مشخصا وقتی دستگیر شود، اعدام خواهد شد» زمان اعدام به شدت مریض بود و تب داشت، در آخرین نامه اش به خانواده، نوشته: «…من تا مرگ فاصله زیادی ندارم زیرا تب اعصاب مرا خیلی متلاشی ساخته، من تمام این رنجها و مصائب را در راه هدف مقدس خود با خاطری آرام تحمل می کنم، فقط اگر بتوانید، سیروس را به هر صورتی که ممکن است، بفرستید او را ببینم، بسیار موجب خوشحالی من خواهد بود، آقای دادستان گفته که وقت تنگ است و حکم باید اجرا شود»(راه مصدق، مورخه۲۸آذر ۱۳۳۳)
تیمور بختیار و نصیری بر اعدامش عجله داشتند و سیروس، تنها یادگارِ دو ساله اش بود که پس از اعدام پدر، به انگلستان بردند، آنجا بزرگ شد و هرگز به ایران مختنق بازنگشت.

لینک کوتاه: http://khabarnegaranvaresane.ir/?p=18958

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *