به بهانه فرا رسیدن روز خبرنگار
1 دقیقه خوانده شدهدقیقا یادم هست کلاس اول بودم که کتاب داستان و راستان را توانستم بخوانم . وقتی برای اولین بار توانستم این کتاب را بخوانم کتاب، خواندن و نوشتن برایم همچون معجزه ای شد خارق العاده و در دل با خود گفتم من هم بزرگ که شدم حتما کتاب می نویسم. این خاطره و این آرزو سالها در من رفت و آمد می کرد و علاقه ام را به خواندن و نوشتن بیشتر می کرد، درست یادم هست تابستانی که کلاس پنجم بودم شروع کردم به خواندن کتاب قابوس نامه، و تابستان اول راهنمایی بود که موج کتاب خواندن هایم شروع شد.
راستش ولع کتاب خواندن در خانواده و در بین خواهران و برادرانم همیشه بود. و این ولع گویا بینمان تمامی نداشت. از رمان های ۱۰ هزار صفحه ای تا کتابهای تاریخی و شعر بینمان دست به دست می شد تا آنجایی که سال سوم راهنمایی کل تاریخ ایران که کتابهایی در قطع های بزرگ بود را خوانده بودم و روزها در رویای داستانهای زندگی آل بویه و … روز را شب و شب را به صبح می رساندم.
مثلا با کتاب بربادرفته چه خاطره ها و بحث هایی که با خواهرانم نداشتم و خیال و رویاهایم با تب و تب تاب کتاب ها بیشتر کش می آمد.
مابین همینرویاهای شاد بود که زمزمه های کودکی ام ، تخیلات در خود ریخته ام بر روی کاغذها شناور شد و نوشتن و نوشتن شد جزئی تفکیک ناپذیر از وجودم،گویا آمده بودم که بنویسم و شعر و داستان ها همچون رودی خرو شان در من تاب میخورد و این تب و تاب تا به کاغذ نمی نشست انگار ساحل آرامشی نداشت.
روزها و شبهای بسیاری با خود کلنجار رفتم که نوشتن را فرع زندگی ام قرار دهم اما انگار کلمات درونم فکر دیگری داشتند. بنابراین این تب و تب تاب را که دیگر جزئی جدایی ناپذیر از من بود را پذیرفتم و سالها تلاش کردم برگ و بارش را بیشتر کنم و درخت درونم که انبوهی از جهانم بود را مرتبا به کاغذها می کشاندم و مسیر این رود خروشان درونم بالاخره رسید به صفحه ای ادبی در هفته نامه تاک، که آن روزها با تلاش بسیار منجر با چاپ و جمع آوری شعرهای شاعران کرج و همچنین خودم شد و داستان شعر و ادبیات کم کم کشیده شد به نوشتن در تحریریه روزنامه های کرج تا حالا که شهروندی شده ام.
گویا باید علاوه بر شعر و ادبیات قلم زدن در حوزه های مختلف سیاسی و اجتماعی جهان ذهنم را در مینوردید و تجربیات جدیدی از دنیای پیرامون برایم به ارمغان می آورد و آن دختر درونگرای احساسی باید بیشتر پا به دنیاهای دیگر می گذاشت و پیله اش را می شکافت و با دنیای سخت و پر آشوب واقعیت ها تن به تنمیشد.
روزها آمدند و رفتند و همت و سرزندگی ام را توشه کردم و مسیر را با پستی ها و بلندی هایش، با هیجانش که تمامی نداشت پیمودم. حال روزهای بسیاری می گذرد از اولین روزی که اولین کتابی که تنها به دنیایش پا گذاشتم را خواندم، اما این گذار نشان داد کتاب نوشتن تنها خواندن و نوشتن نیست بلکه بصیرتی است که خداوند بر دوش انسانها نهاد تا مسیر حقیقت را خود به تجربه شیرینش بنشینند.
لذت نوشتن چه آن هنگام که شعرهایم منجر به چاپ دو کتابم شد و چه تمام روزهایی که نوشته ها و مصاحبه هایم با مسوولان و مردم به کاغذ روزنامه ها سرازیر شد تمام نشد و همچنان ادامه دارد، و هر بار که نسخه ای جدید از چاپ روزنامه مان که در آن مشغولم را می خوانم همچنان آشوب شیرین نوشتن رهایم نمی کند و شاید دهها بار شروع می کنم به زیرو رو کردن نوشته هایم و لذتی شیرین جانم را در مینوردد و همچنان کتاب و کاغذ و روزنامه در چشمانم معجزه ای عجیب است، معجزه ای پر شکوه که انگار مننیز در آن سهیم هستم، لذتی ابدی که رسالت زنده بودنم را توجیه می کند، و تجلی قسم به قلم اینجاست که در من مفهوم میابد که ای انسان اندیشیدن، در حوزه های مختلف و ارائه آن به انسانها رسالتی جاودانه است که تو نیز باید در آن سهیم باشی تا تو نیز سهم ات را از هستی به هستی های دیگر پرداخت کنی.
هم اکنون میدانم که باید بنویسم و پرداخت سهمم از آگاهی بخشی که به من عطا شده است آگاهی بخشی به دیگران است، چرخه ای که میلیون ها سال است ادامه دارد و هم اکنون در این چرخه من باید تا روزی که زنده ام بخشی از آگاهی هایم که قابل هستی بخشی است را با استانداردهایی صحیح و تربیت شده در ذهنم در این میسر فایده بخشی کنم و گویا قلم آمده است تا همیشه بماند.
آمنه شکوهی
۱۵ مردادماه ۱۳۹۹