پ٫ فروردین ۹ام, ۱۴۰۳

خبرنگاران و رسانه

حاوی اخبار صنف خبرنگاران، اصحاب مطبوعات و رسانه های کشور

کدام بار تاب و توان آزاده نامداری را گرفت؟

1 دقیقه خوانده شده
اعلام قطعی منتفی‌بودن قتل و آن چه داییِ آزاده نامداری نوشته انگیزه‌ای شد برای این چند سطر.
کدام بار تاب و توان آزاده نامداری را گرفت؟

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خبرنگاران و رسانه و به نقل از ایسنا؛ مهرداد خدیر، روزنامه‌نگار، در یادداشتی در عصر ایران نوشت: «مرگ ناگهانی آزاده نامداری مجری پیشین تلویزیون که چند سال درگیر حاشیه‌های پر سر و صدا بود، خبرِ به غایت ناگوارِ این روزهاست؛ آن هم در نوروز که موسمِ «بود و نمود» است نه «نیست و نبود». هم آن حاشیه‌ها، هم شهرت و جوانی، هم زن و مادر بودن، هم به یادگار ماندن دخترک خردسال – گندم – و هم شهرت سیاسی پدر و مادر همسر کنونی – اگرچه یکی قبل از ازدواج او درگذشته بود – و هم رسانه‌ای بودن چه در دوران تلویزیون و چه در فضای مجازی همه و همه سبب شده پروندۀ این مرگ بسته نشود و در اذهان بماند.

البته قصد نداشتم تا روشن‌شدن موضوع یادداشتی بنویسم اما اعلام قطعی منتفی‌بودن قتل و آن چه داییِ آزاده نامداری نوشته انگیزه‌ای شد برای این چند سطر.

اگر قتلی در کار نبوده باشد (و امیدواریم چنین باشد چون افرادی را در مظان اتهام قرار می‌دهد و زندگی‌های دیگری را تهدید می‌کند) دو احتمال بیشتر باقی نمی‌ماند: اولی خودکشی و مصرف بیش از حد دارو و نه الزاما به قصد خودکشی و دیگری سکته به خاطر فشاری که از تحمل او خارج بوده و بعید است بتوان احتمال دیگری را تصور کرد؛ هر چند برخی بیماری‌های مادرزاد نیز ناگهان انسان را به کام مرگ می‌کشانند. با این حال هر که می‌کوشد گناه را به گردن کسی یا کسانی بیندازد:

دایی محترم و داغ‌دار که اتفاقا روان‌پزشک هم هست از «به ظاهر اَبَررسانه‌های داخلی و خارجی که قتل‌گاهِ آدمیانی‌اند که تا مرز نبودِ حضور فیزیکی افراد هم رفتارِ جان‌کاه دارند» نوشته و آنها را مقصر دانسته؛ اگرچه مشخص نکرده دقیقا صداوسیما را می‌گوید که آزادۀ جوان با آن به شهرت رسید یا رسانه‌های خارجی را یا فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی را که خودِ درگذشته در آن فعال بوده و رفتار پس از مرگ را منظور دارد یا قبل از آن را. توضیحی در این باره نداده و تنها گفته: «بماند».

یکی منتشرکنندۀ تصویر او در پارکی در سوییس در چند سال قبل را مقصر دانسته؛ حال آن که خود توضیح داد پارک عمومی نبوده و فضای سبز خصوصی بوده و در حضور محارم حجاب نداشته و آن نوشیدنی هم آن چه تصور شده نبوده و اگر حمل بر صحت بگذاریم آن ماجرا باید تمام شده باشد و چرا همچنان باید نگران بوده باشد و اگر راست نگفته باشد طبعا با تبلیغ چادر به عنوان حجاب برتر در تلویزیون سازگار نبوده است.

دکتر مصطفی مهرآیین البته متهم‌کردن به دورویی و ریا را به فرض صحت ماجرا هم نادرست دانسته و نوشته «موقعیت ما اساسا ترکیب جهان‌های موازی است و همۀ ما در هر لحظه از زندگی‌مان این موقعیت چند لایه فرهنگی و شخصیتی را تجربه می‌کنیم.»

برخی انتقاد از او در آن مقطع را واکنش به دخالت در حریم خصوصی می‌دانند و معتقدند وقتی داخل خودرو حریم خصوصی نیست پارکی در سوییس هم حریم خصوصی نیست و چون دست منتشرکنندگان به پلیس و گشت ارشاد نمی‌رسد از مجری صداوسیمای جمهوری اسلامی به جای پلیس جمهوری اسلامی انتقام گرفتند با این توجیه که «انتقاد باید متوجه کسانی باشد که جامعه را چندپاره کرده‌اند؛ به گونه‌ای که آن چه نزد گروهی هنجار و ارزش است برای دسته‌ای دیگر عین زندگی مدرن‌».

اگر خودکشی باشد هم این سؤال قابل طرح است که چگونه ممکن است بانویی با باورهای دینی به عملی دست بزند که در شرع، مطلقا پذیرفته نیست؟

می‌توان موضوع را به افسردگی پس از کنار گذاشتن مجریان از صداوسیما نسبت داد که هر که را به رفتاری متفاوت وامی‌دارد. گویندۀ اخبار به طنزپردازی در شبکه‌های اجتماعی روی می‌آورد و شومن مسابقات پروژۀ براندازی راه می‌اندازد و نمونه‌های متعدد دیگر که نشان می‌دهد ناگهان از عرش به فرش کوفتن برای چهره‌های مشهور و بعضا محبوب پذیرفتنی نیست.

در این میانه که بازار اتهام، سنگین است بعید نیست فرزاد حسنی را هم مقصر بدانند که چرا ابتدا نرد عشق باخت و به سرعت جدا شد اما مگر دیگران همه از بام تا شام همواره در صلح و صفا بوده‌اند و مگر همه ازدواج اول را ادامه داده‌اند؟

اگر قتل نباشد یا خودکشی است یا ایست قلبی و مرگی به خاطر تحمل‌نکردن فشارها و قانع‌نبودن به خانه و احساس سوختن آرزوها و شاید برآورده‌نشدن رؤیاها.

البته نمی‌توان به‌سرعت قضاوت کرد و باید صبور بود تا علت مرگ به‌صورت رسمی اعلام شود و تازه اعلام هم شود، مگر زمان به عقب بازمی‌گردد و همسر و فرزند و خانواده پدری و مادری را از این سوگ می‌رهاند؟

واقعیت اصلی مرگ اما اگر قتل نبوده باشد و حتی اگر خود را کشته و از میان برده باشد این است که هر یک از ما ظرفیتی داریم ولی بیش از حد از خود کار می‌کشیم یا انتظار داریم یا در مسیری و مداری قرار داده‌اند که چشم باز می‌کنیم و می‌بینیم دور خودمان گشته‌ایم.

قرار نیست دنیا را تغییر بدهیم. قرار نیست همۀ ما بهترین باشیم. این مسابقه و مقایسه و این سرک‌کشیدن‌ها جامعه ایرانی را از لذت «اکنون» محروم کرده و همه احساس ناکامی می‌کنند.

اگر خودکشی کرده باشد باید دید از چه رنج می‌برده است؟ جز این است که احساس می‌کنیم حق ما ضایع شده و حق خودمان را بیش از آن چه داریم می‌دانیم؟

نه در مدرسه، نه در تلویزیونی که خانم آزاده مجری آن بود، نه در خانواده و نه هیچ جای دیگر یاد نمی‌گیریم باید بکوشیم «با فهم لایه‌های متفاوت وجود انسانی در درون خود از خودمان انسان عاشقی بسازیم تا افسرده نباشیم … تا نارضایتی حاصل از آن به خودکشی بینجامد».

[این تعبیر اخیر را در نوشته پیشین (مهرآیین) دیدم و آن قدر درست دانستم که نقل کردم.]

مهم‌ترین دلیل و اگر نه دلیل که زمینه و بستر مرگ آزاده نامداری می‌تواند این باشد که تحمل او تمام شده بود. پس باید آستانۀ تحمل خودمان را بشناسیم. بیش از حد بار نگذاریم بر خودمان. نه جسم‌مان. که ذهن‌مان و حتی رؤیاهامان. خود را ملعبه پند واندرز و توقعات و انتظارات دیگران نکنیم. زندگی همین است و بدانیم چقدر فشار را تاب می‌آوریم. این فشار را گاه نگاه‌های دیگران تحمیل می‌کند. گاه سؤالات و کنجکاوی آنها و گاه انتظاراتی که مشخص نیست چرا متوجه ماست و این گونه است که کار به جایی می‌رسد که شخص می‌گوید دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم.

گاهی خود شخص می‌خواهد ادامه بدهد ولی جسم و بدن همراهی نمی‌کند و در هر صورت ادامه نمی‌یابد.

بار زندگی را باید سبک کرد. خیلی پیچیده کرده‌ایم. مقاله‌ای می‌خواندم که چرا تا وقتی همسر یا فرزندتان می‌گوید حوصله‌ام سر رفته دستپاچه می‌شوید و احساس گناه می‌کنید که چرا نمی‌توانید اوقات فراغت او در روز جمعه را پر کنید؟ در حالی که می‌توانید بگویید بخشی از زندگی همین حوصله سر رفتن و ملال است!

مدام که نباید این سو و آن سو حرکت کرد یا در خیابان چرخ زد. گاه باید نشست و اندیشید و تماشا کرد.

این هیاهو برای هیچ و این همه صدا ما را از معنی زندگی دور کرده است.

نه فرزاد حسنی مقصر بود که نتوانست به زندگی مشترک با آزاده نامداری ادامه دهد هر چند رفتار ناشایست به تناسب و نه مقصر مرگ دیگری دانستن، شایسته سرزنش است، نه خود آزاده نامداری که نمی‌دانست در پارکی در سوییس هم زیر نظر است، نه رسانه‌ای که احساس می‌کرد نماد تبلیغ چادر مشکی و چادر قهوه‌ای خلاف توافق و مأموریت عمل کرده و نه خود او که پر جنب و جوش بود و می خواست دیده شود و به شهرت برسد و دوست نداشت فراموش شود.

مقصر، این همه بارگذاشتن اضافی بر دوش خودمان و دیگران است. هر یک از ما ظرفیتی داریم و حدمان را می‌دانیم؛ چه در عمل سیاسی و چه در رفتار اجتماعی. بیش از آن نباید لاف بزنیم.

در سطح ملی و کشوری نیز همین است. کی گفته ما مأموریت داریم جهان را از سلطۀ جهانخواران نجات دهیم؟ ام‌المسایل ما به خاطر بی‌توجهی به هشدار حافظ است: نگر تا حلقۀ اقبال ناممکن نجنبانی.

مهدی هاشمی‌نسب که از پرسپولیس به استقلال آمده بود و سنگین‌ترین پرخاش‌ها را تحمل می‌کرد به بازیکن دیگری که می‌خواست چنین کند گفته بود: «تو زیر بار این فشار له می‌شوی، نیا!»

قناعت این نیست که فقیر باشیم و دم نزنیم و بسازیم. قناعت این است که اندازۀ خود را بشناسیم. منی که می‌دانم در درگیری فیزیکی برنده نیستم چرا در خیابان گلاویز شوم و بدتر این که بدانم دیگری نیز چنین است و او را تحریک کنم؟

این چه باری بود که صداوسیما بر دوش یک مجری جوان گذاشت تا تصور کند مأموریتی به او نهاده شده است؟

کار عمو پورنگ شادکردن بچه‌هاست. همین. پس، کار خوبی کرد زیر بار تبلیغ ایدئولوژیک نرفت. این جور تبلیغ، کار دیگرانی است که درس آن را خوانده‌اند و لباس ویژه‌اش را می‌پوشند. نه عمو پورنگ.

نصرالله رادش را در برنامۀ «محاکات»‌ دیدید؟ سال‌ها پیش زیر فشار داشته له می‌شده و روزی خود را آزاد می‌کند و حالا با صدای بلند می‌گوید: من یک دلقکم و کار من خنداندن است، همین!

آزادۀ نامداری، آرزو داشت نامدار شود و شد اما به چه قیمتی؟ به بهای جان شیرین.

مقصر اما آنهایی هستند که باری بیش از طاقت بر دوش او گذاشتند. مقصر جامعه‌ای است که مجری تلویزیون را زیاده از حد جدی می‌گیرد. طفلک حیاتی را ببینید برای گذران زندگی در فضای مجازی چه می‌کند و از سیمای جدی گویندۀ اخبار تا چه اندازه فاصله گرفته است. مولانا در مثنوی می‌گوید:

آرزو می‌خواه لیک اندازه خواه

برنتابد کوه را یک برگ کاه

آفتابی کز وی این عالم فروخت

اندکی گر پیش آید جمله سوخت

من نمی‌دانم آزاده خانم داستان تراژیک ما به مرگ طبیعی از دنیا رفته یا خودکشی کرده. حتی اگر احتمال منتفی شده قتل دوباره زنده شود یا اگر فشاری قلب او را از تپش بازداشته یا مصرف بی‌رویه دارو به حیات او پایان داده باشد باز هم می‌توان گفت او «سوخته» است. از آرزوهای دور و دراز و خود را بسی بالاتر و جدی‌تر دانستن گاه باید فاصله گرفت، چون مثل نزدیک‌شدن به آفتاب، می سوزاند.»

کدام بار تاب و توان آزاده نامداری را گرفت؟

About Author

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *